اواخر پاییز

ساخت وبلاگ

هر روز به قصدِ نوشتن اینجا رو سر میزنم , ولی هر بار نمینویسم و خارج میشم ازش .
این روزا روزام خوب میگذرن , جوری که با اینکه خوشحالم ازشون , فکر از دست دادنشون باعث میشن یه مجموعه احساسِ بد داشته باشم.
بعضی روزای این روزا واقعا خوب و خواستنیَن , روزایی که با مادرِ آیندت میگذرونم , اونقدی خوبن که بعضیاشونو مث رویا میبینم و تصورِ از اون بهتر رو نمیتونم کنم , حتی نمیتونم با خواب مقایسشون کنم , خیلی زیاد خواستنی , بی اغراق.
ولی با وجودِ این چیزایی که گفتم هنوزم اون مجموعه احساس بد هست توی این روزام , که بعضی وقتا چمبره میزنن رو حال و احوالم و خیلی اذیت میکنن , دلیل ننوشتنِ این روزامم شاید همین باشه , یه حس بی رمقی به آدم میده و حرکتو میگیره ازش...
این پستو همونطور که میشد 10 شب پیش بنویسم , میشد تا 10 شب و شاید هزار شب دیگه ننویسم.
نوشتم برای نگه داشتن این روزای سرد و برفی آذر نود و چهارم , توی این شهرِ متروک :)

لوکیشن: خانه دانشجویی , گوشه ی حال , حول و حوشِ بخاری ، توی شهر یخ زده

شیرین مثِ......
ما را در سایت شیرین مثِ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4barayedokhtaram7 بازدید : 17 تاريخ : سه شنبه 3 مرداد 1396 ساعت: 5:46