#3

ساخت وبلاگ

پیرو پیرو پست قبلی:

لحظه ای که تلگرامو پاک کردم و فهمیدم دیگه قراره تا آخر تابستون به مامانت مسیج ندم, یهو حس خیلی خیلی بدی بهم دست داد.

واقعا چند ماه بود هیچ چیزی اینقد روم فشار نیاورده بود, و چند ماه بود این همه حس تنهایی شدید نمیکردم, و چند ماه بود هیچی اینقدر ناراحتم نکرده بود. [نه ناراحتی از کسی یا چیزی, یه ناراحتی عمومی, که بدنتو شل میکنه و باعث میشه صدات یواش تر در بیاد, و باعث میشه بعد از یک سال ناخوآگاه از اهل خونه بپرسی: ' قرص خواب نداریم؟ ']

که همین باعث شد نتونم تحمل کنم و بیام اینجا و بنویسم یه کم...

+ همونطور که تو مسیجای آخر براش تاکید کردم, هر روز وقتی بیدار میشم بدون شک به اون فک میکنم، و هر شب وقتی میخوام بخوابم بدون شک با فک کردن به اون میخوابم, از روز اوای که وارد زندگیم شد. و تو کل لحظه های زندگیم به شدت جریان داره...

یعنی نیاز دارم که تو کل زندگیم جریان داشته باشه, یه اعتیاد شدیدتر از مورفین. اگه نباشه , کاملا خودخواسته دوس دارم هیچ چیز دیگه ای هم نباشه توی زندگیم, اگه نگم دوس دارم زندگی ای نباشه!

+ و الان که ساعت ٣ شده به این فک میکنم که فردا باید ساعت ۶ صبح بیدار شم و برم یکی از شهرستانای اطراف برای اوکی کردن ترم تابستونه. و میدونم که دیگه بدون قرص خواب کارم راه نمیوفته شبا و باید تا خود صبح بیداری رو تحمل کنم.

+ قرص خواب هم که خاطرات خوبی رو یادم نمیاره

شیرین مثِ......
ما را در سایت شیرین مثِ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4barayedokhtaram7 بازدید : 27 تاريخ : سه شنبه 3 مرداد 1396 ساعت: 5:46